هرچند نسل کشی قوم هزاره در افغانستان سابقه ای تاریخی دارد اما باور به نسل کشی و استفاده از این واژه از وقتی تقویت شد که حملات و انفجارها و انتحاری ها در افغانستان به طور واضح متوجه قوم هزاره شد و قربانیان در این تهاجم های هدفمند کودکان، زنان و دختران، محصلان و جوانان و مردم عام بودند. افرادی که دخالتی در درگیری های نظامی و جنگی نداشته و در محل کار و تحصیل و عبادت کشته شدند.
البته برخی از سیاستمداران افغانستان معتقدند از اقوام دیگر افغانستان هم مثل هزاره ها، بی گناه کشته می شوند اما همچنان فعالان حقوق بشری بر این باورند که حملات به قوم هزاره با برنامه و هدفمند در افغانستان در جریان است، اما غیرنظامیان سایر اقوام به طور اتفاقی در حملات در مناطق جنگی قربانی شده اند.
آغازگر نسل کشی هزاره ها، عبدالرحمان خان حکمران افغانستان در سالهای 1880 تا 1900 بود. عبدالرحمان خان در سال 1880 با حمایت بریتانیایی ها حکومت را در دست گرفت. او برای حکومتداری و گسترش قلمروی خود نیاز به پول و امکانات داشت. بنابراین به مناطق هزاره نشین فشار آورد و آنان را وادار به پرداخت مالیات سنگین کرد. این فشارها و ظلم و خشونت فرماندهان عبدالرحمان خان مردم را به قیام واداشت و همین امر برای عبدالرحمان خان بهترین فرصت و بهانه برای کشتار هزاره شد.
طبق گفته فیض محمد کاتب هزاره در سراج التواریخ و نژادنامه افغان، ششصدهزار خانوار در افغانستان می زیسته اند که عبدالرحمان خان، چهارصد و بیست هزار خانوار را به قتل رساند. او برای توجیه این کشتار علیه هزاره ها، از بهانه های مذهبی استفاده کرد. هزاره ها را کافر اعلام کرد و از مفتی ها فتوای قتل عام گرفت و به نام جهاد دستور قتل عام گسترده این قوم را صادر کرد. در نتیجه هزاران هزاره به بدترین شکل کشته شده و زنان و دختران و جوانانشان فروخته شدند و به بردگی گرفته شدند.
هر چند بعد از عبدالرحمان خان کشتار جمعی و گسترده کمتر شد اما مدتها این مردم اجازه و فرصت پیدا نکردند در بخش های مهم مملکت فعالیت داشته باشند یا به مدارج عالی دست پیدا کنند و حضور پررنگی در جامعه افغانستان داشته باشند. جز اینکه بعد از کودتای هفت ثور بعد از اینکه قدرت به دست مارکسیستها افتاد، هزاره ها کمی فرصت رشد سیاسی و اجتماعی پیدا کردند.
بعد از سقوط شوروی و بعد از حکومت داکتر نجیب الله، چند چهره سیاسی هزاره ظهور کرده و مردم این قوم را گرد هم جمع کردند. اما در طی جنگ های داخلی، باز هم مردم بی گناه و غیر نظامیان هزاره قربانی اختلافات و درگیری های داخلی شده و بار دیگر حوادث خونین و فاجعه باری گریبانگیر آنها شد.
پیدایش ط-البان، پیدایش عبدالرحمانی دیگر بود. هرچند ط-البان در ظاهر دشمن همه جهادی های آن زمان بود اما بیشترین خشونت ها و کشتارها علیه مردم هزاره صورت گرفت. ط-البان با شکنجه کردن و کشتن عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت اسلامی بزرگترین ضربه را به این قوم زد.
ط-البان در دور اول حکومتش در افغانستان مردم مزارشریف، یکاولنگ بامیان و سایر مناطق هزاره جات را قتل عام کردند.
با سقوط ط-البان بار دیگر مردم هزاره فرصت رشد و پیشرفت یافتند و موقعیتشان تا حدودی در جامعه افغانستان به تثبیت رسید. در سیاست پستهایی را در دولت ها به دست گرفتند و رهبرانشان به صورت ائتلافی در انتخابات حضور داشتند. اما همچنان خشونت ها علیه مردم هزاره وجود داشت منتها به گونه ای دیگر.
در این زمان حملات انتحاری و تروریستی در پایتخت و شهرها فقط متوجه مناطق هزاره نشین بود. مدارس و بیمارستان ها و مساجد هزاره مورد حمله قرار می گرفت و دولت هیچ اقدامی به جز محکوم کردن انجام نمی داد.
این حملات بارها و بارها تکرار شد و روز به روز شدت گرفت بدون اینکه این مسئله دغدغه دولت ها باشد. تقویم هزاره پر است از انفجارها و حملات و قتل عام های شبیه به هم.
با اینکه این حمله ها به داعش و ط-البان نسبت داده می شد اما مواردی هم مشکوک به این بود که دولت نیز در این فجایع همکاری داشته است، مانند حمله انتحاری دوم اسد 1395.
و در حال حاضر برای بار دوم نوبت به ط-البان رسیده. در حالی که ط-البان حکومت افغانستان را به دست گرفته و در ظاهر خود را حافظ امنیت شهروندان می داند اما حملات و کشتار علیه هزاره ها روزانه در حال وقوع است. اینکه این حملات به عهده چه گروهی است یک جنبه ماجراست اما واکنش ط-البان به این ناامنی ها باید مردم را به فکر وادارد که چه آینده ای در پیش دارند.
انتهای پیام